سلام

پیرو پست قبلی که قرار شد به خواسته ی آقای رئیس عمل کنیم و امر به معروف و نهی از منکر کنیم در این پست اولین امر به معروف رو ارائه می کنیم. باشد که کارگر افتد.

امروز 10/9/91 مانور زلزله در مدرسه ی ما برگزار شد. آقای مشهدی عباسی هم تشریف آوردند. اما متاسفانه حتی برای یه خسته نباشید خشک و خالی به معلمها، به دفتر نیومدند. فکر نمی کنم این کار دو دقیقه هم طول می کشید. بنابراین به ایشون توصیه می کنیم که بیشتر از قبل به جایگاه معلم هاشون احترام بذارن و تا می تونن اونها رو عزت کنن.

مطمئنا این موضوع به نفع خودشون خواهد بود.

تا سرنوشت چه خواهد و آیندگاه چه قضاوت کنند

نقدون 9

سلام

روز شنبه جلسه معلمای دوره راهنمایی بود همراه با جلسه ی گروه های مربوطه

همه ی مدارس راهنمایی رو تعطیل کردن تا این جلسه ی مهم برگزار بشه

البته آقای رئیس جدید هم بود و هیچ کس فکر نمی کنه که این جلسه برای معارفه ی ایشون برگزار شده باشه آخه ایشون خیلی مذهبی هستن و فکر نمی کنم برای معارفه ی خودشون حاضر باشن این همه مدرسه رو تعطیل کنن.

آقای رئیس جدید برای سخنرانی دعوت شدن

موضوع اصلی سخنان ایشون امر به معروف و نهی از منکر بود

آخه هفته ی امر به معروف و نهی از منکر بود دیگه می دونید که...

اینشون به معلما تاکید کردن که آی معلما بچه هارو امر به معروف کنید.

و خیلی در این باره توضیح های خوبی دادن

حتی چنتا حدیث و آیه هم از حفظ خوندن

ولی یه نکته ی مهم رو فراموش کردن بگن. البته بلدن ها ولی یادشون رفته احتمالا

اونم اینکه طبق احادیث ما یکی از مهمترین جنبه های امر به معروف و نهی از منکر، نصیحت حکومته.

مثلا حضرت علی(ع) می فرماید: ای مردم از حقوق شما این است که در آشکار و خفا مرا نصیحت کنید(نهج البلاغه، خطبه 207)

بنا بر این اگه ما معلما،  بچه هارو رعیت حساب کنیم ( البته بلا تشبیه)  و آقای رئیس جدید رو بخشی از حکومت که در دسترس ماست، پس عملا  خودشون از ما معلما خواستن تا ایشون رو نصیحت و امر به معروف و نهی از منکر کنیم.

انشاالله در پست های بعدی سعی میکنیم با کمک همکاران محترم این کار انجام بشه

و مطمئنیم که ایشون ناراحت نمی شن. چون خودشون در اولین سخنرانی برای معلما، از اونا خواستن تا امر به معروف و نهی از منکر کنن

یا علی



مدیر باحال

آقا این مدیر جدید ما خیلی باحاله!!!!

مثلا  همیشه وقتی زنگ تفریح تموم میشه میاد تو دفتر میگه: آقایون کلاسا آمادست، علم در خطره، بچه ها کشتن همدیگه رووووووووووووووووووووووو...

یا مثلا یهو زنگ تفریح جلسه معلما برگزار می کنه!!!

خیلی باحاله نه؟!!!

ادامه داستان باحالیت آقای مدیر در پست های بعدی!! دیدیدیدین!!!

بس که ما بدبختیم! (نقدون 9)

امروز یه هو یادم افتاد که یه وبلاگی هم داشتیم ها!!!

اومدیم یه سر زدیم دیدیم سه تااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا نظر داریم تو این 5-6 ماه!!!!!!!!!!!!!!!!!!

حالا اشکال نداره! برا اینکه ناراحتی دوستان از نبودن ما برطرف بشه! یه مطلب مینویسیم تا هم آتیش دل خودمون از کنف شدنمون برطرف بشه هم دوستان به فیض برسن!

آقا یه ماه پیش مراسم افتتاحیه مدرسه باقرالعلوم سابق و  مرحوم درویشیان جدید! بود. همه دعوت داشتن: شورای شهر، امام جمعه، مدیر کل سازمان و معاوناش، جمعی از پولداران... ببخشید، خیرین مدرسه ساز و حتی چنتا از پیرمردای شهر به عنوان معتمدین شهر!

وقتی پرده رو کشیدنو مدرسه افتتاح شد، همگی رفتن سالن اجتماعات تا جشن برگزار کنن!!

همه مدعوین رفتن بالا! اما از خود معلمای مدرسه که شاید محق ترین ها بودن نه تنها دعوت نکردن که هیچ! خیلی محترامانه گفتن بفرمایید کلاس، کلاسا آمادست!

ما هم رفتیم و بچه هارو ساکت نگه داشتیم تا یه وقت جشن آقایون خراب نشه!

همین!

نقدون 8

تفاوت مدیران در اونور دنیا و اینور دنیا!

اونور دنیا : موفقیت مدیر بر اساس پیشرفت مجموعه تحت مدیریتش سنجیده می‌شود.
اینور دنیا : موفقیت مدیر سنجیده نمی‌شود، خود مدیر بودن نشانه موفقیت است.

اونور دنیا : مدیران بعضی وقت ها استعفا می‌دهند.
اینور دنیا : عشق به خدمت مانع از استعفا می‌شود.

اونور دنیا : افراد از مشاغل پایین شروع می‌کنند و به تدریج ممکن است مدیر شوند.
اینور دنیا : افراد مادرزادی مدیر هستند و اولین شغلشان در بیست سالگی مدیریت بزرگترین‌های کشور است.

اونور دنیا : برای یک پست مدیریت، دنبال مدیر می‌گردند.
اینور دنیا : برای یک فرد، دنبال پست مدیریت می‌گردند و در صورت لزوم این پست ساخته می‌شود.

اونور دنیا : یک کارمند ساده ممکن است سه سال بعد مدیر شود.
اینور دنیا : یک کارمند ساده، سه سال بعد همان کارمند ساده است، در حالیکه مدیرش سه بار عوض شده.

اونور دنیا : اگر بخواهند از دانش و تجربه کسی حداکثر استفاده را بکنند، او را مشاور مدیریت می‌کنند.
اینور دنیا : اگر بخواهند از کسی هیچ استفاده‌ای نکنند، او را مشاور مدیریت می‌کنند.

اونور دنیا : اگر کسی از کار برکنار شود، عذرخواهی می‌کند و حتی ممکن است محاکمه شود.
اینور دنیا : اگر کسی از کار برکنار شود، طی مراسم باشکوهی از او تقدیر می‌شود و پست مدیریت جدید می‌گیرد.

اونور دنیا : مدیران به صورت مستقل استخدام و برکنار می‌شوند، ولی به صورت گروهی و هماهنگ کار می‌کنند.
اینور دنیا : مدیران به صورت مستقل و غیرهماهنگ کارمی‌کنند، ولی به صورت گروهی استخدام و برکنار می‌شوند.

اونور دنیا : برای استخدام مدیر، در روزنامه آگهی می‌دهند و با برخی مصاحبه می‌کنند.
اینور دنیا : برای استخدام مدیر، به فرد مورد نظر تلفن می‌کنند.

اونور دنیا : زمان پایان کار یک مدیر و شروع کار مدیر بعدی از قبل مشخص است.
اینور دنیا : مدیران در همان روز حکم مدیریت یا برکناریشان را می‌گیرند.

اونور دنیا : همه می‌دانند درآمد قانونی یک مدیر زیاد است.
اینور دنیا : مدیران انسان‌های ساده زیستی هستند که درآمدشان به کسی ربطی ندارد.

اونور دنیا : برای مدیریت، سابقه کار مفید و لیاقت لازم است.
اینور دنیا : برای مدیریت، مورد اعتماد بودن کفایت می‌کند.

اونور دنیا : مدیر فعال‌ترین فرد سازمان است با مشغله فراوان.
اینور دنیا : مدیر کم کارترین فرد سازمان است با مشاغل فراوان

 

نقدون 7

 کافی بودن بودجه آموزش و پرورش از نظر حاجی بابایی و انبوه مشکلاتی که پاسخگو ندارند !




در حالی که وزرا از بودجه های تصویب شده برای وزارتخانه شان ناراضی هستند و حداقل در لابی با کمیسیون های تخصصی و تلفیق می کوشند که آن را افزایش دهند ... اما آقای حاجی بابایی آموزشی و پرورشی از این بودجه راضی است !
بازنشستگی پیش از موعد فرهنگیان ...
دفترچه های بیمه فرهنگیان ...
بن های غیر نقدی فراموش شده فرهنگیان ...
سرانه مدارس ...
دریافت وجه در مدارس ...
و...





کسی که مسئولیت یک مجموعه را بر عهده دارد باید ارزیابی دقیق و کارشناسانه ای نسبت به نیازها و کمبودها داشته باشد و بر اساس همین نیاز سنجی نسبت به برنامه ریزی و مدیریت آن اقدام نماید .
آقای حاجی بابایی به عنوان کسی که چندین سال  نماینده مجلس بوده است و دو دوره ریاست فراکسیون فرهنگیان آن را بر عهده داشته است ؛ قاعدتا اشرافش باید بیش از افراد دیگر در حیطه اجرایی ویا قانونگذاری باشد .
اما شاید فردی که کم ترین حساسیت را در این مدت در مورد آموزش و پرورش و بودجه و اعتبارات آن در صحن علنی مجلس داشته است همین آقای حاجی بابایی است .
جالب است که ایشان در تدوین لایحه بودجه 90  ، از کافی بودن مبلغ در نظر گرفته شده برای وزارت آموزش و پرورش  گفته بود ، وزارتخانه ای که همیشه با کسر بودجه ، اعتباراتش بسته می شود و کسر بودجه آن زبانزد همه می باشد !
....از نظر آقای  حاجی بابایی ، مشکلی ندارد ! ( 1 )
اما  حقیقت را نمی توان کتمان کرد !
آقای حاجی بابایی در مورد بودجه مورد نیاز بازنشستگی پیش از موعد معلمان گفته است که  هیچ پولی برای اجرای این قانون که در هیات دولت تصویب شده است ندارد ! ( 2 )
مشکلاتی از این دست در آموزش و پرورش فراوان است :
 اخیرا مساله عدم تمدید دفترچه های بیمه درمانی فرهنگیان که به علت عمل نکردن وزارت آموزش و پرورش به تعهدات خود  موجب نگرانی فرهنگیان شده است !
سرانه مدارس و... 
معضل همیشگی دریافت وجه در مدارس ...
اگر آقای حاجی بابایی ، همان گونه که در کسوت نمانیدگی مجلس ، دائما از آموزش و پرورش می گفت ... به صحن مجلس می آمد و همچون فردی از جنس فرهنگیان ، از مشکلات و مسائل گربیان گیر این دستگاه عریض و طویل می گفت و واقع نگری را فدای مصلحت سنجی وسیاسی کاری نمی کرد  و بر مواضع خود پافشاری می کرد ؛ اکنون  شاید آموزش و پرورش  وضعیت دیگری داشت ...
شاید حداقل فرهنگیان مجبور نبودند تحقیر مسئولان بیمه را که از صدقه سری  فرهنگیان به این جا رسیده اند و این چنین گستاخانه با معلمان سخن می گویند  تحمل کنند !
شاید آموزش و پرورش در میان سایر وزراتخانه ها و دستگاه ها ، تنها جایی است که وزیر آن اعتبارات و بودجه تخصیص یافته را کافی می داند ...

نقدون 6

آذرماه سال گذشته کانون صنفی معلمان در بیانیه ای کارنامه فعالیت آقای حاجی بابایی را به نقد کشید. اما با گذشت نزدیک به سک یال به نظر میرسد موارد عنوان شده همچنان بر قوت خود باقی است. مظالعه این نقد و مقایسه آن با شرایط حاضر خالی از لطف نیست:

                                                   به نام خداوند جان و خرد
                                        کارنامه ای برای وزیر آموزش و پرورش
آذرماه سال 1389 پایان نخستین سال فعالیت آقای حاج بابایی به عنوان وزیر آموزش و پرورش است. بنابر رسم آشنای این دستگاه که در پایان هرسال(تحصیلی) ارزشیابی خود ازعملکرد افراد را درقالب کارنامه ای به آن ها ارائه می دهد،برآن شدیم تا کارنامه ای نیز برای وزیر محترم آموزش و پرورش در پایان نخستین سال وزارت ارائه نماییم تا شاید راهگشای عملکردی بهتر در سال های آینده باشد. البته تهیه چنین کارنامه ای کار آسانی نبوده و نیست چرا که با معیارهای متفاوت و متنوع می توان به ارزیابی پرداخت و نتایج گوناگون گرفت .
تلاش نموده ایم تا نه براساس معیارهای آرمان گرایانه و نه براساس مسائل و موضوعات بسیار متنوعی که در آموزش و پرورش مطرح است ، بلکه برپایه پاره ای از سخنان آقای حاج بابایی در دوران نمایندگی مجلس شورای اسلامی،همچنین در هنگام دریافت رأی اعتماد از مجلس وبرخی مسائل مطرح شده توسط ایشان دریک ساله ی اخیر به تدوین این کارنامه بپردازیم. (لطفا روی ادامه مطلب کلیک کنید)
   

ادامه نوشته

این مارمولک های(8)

یکی بود یکی نبود، یک بچه بداخلاقی بود. پدرش به او یک کیسه پر از میخ و یک چکش داد و گفت هر وقت عصبانی شدی، یک میخ به دیوار روبرو بکوب.

روز اول پسرک مجبور شد 37 میخ به دیوار روبرو بکوبد. در روزها و هفته ها ی بعد که پسرک توانست خلق و خوی خود را کنترل کند و کمتر عصبانی شود، تعداد میخهایی که به دیوار کوفته بود رفته رفته کمتر شد. پسرک متوجه شد که آسانتر آنست که عصبانی شدن خودش را کنترل کند تا آنکه میخها را در دیوار سخت بکوبد

بالأخره به این ترتیب روزی رسید که پسرک دیگر عادت عصبانی شدن را ترک کرده بود و موضوع را به پدرش یادآوری کرد. پدر به او پیشنهاد کرد که حالا به ازاء هر روزی که عصبانی نشود، یکی از میخهایی را که در طول مدت گذشته به دیوار کوبیده بوده است را از دیوار بیرون بکشد

روزها گذشت تا بالأخره یک روز پسر جوان به پدرش روکرد و گفت همه میخها را از دیوار درآورده است. پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف دیواری که میخها بر روی آن کوبیده شده و سپس درآورده بود، برد

پدر رو به پسر کرد و گفت: « دستت درد نکند، کار خوبی انجام دادی ولی به سوراخهایی که در دیوار به وجود آورده ای نگاه کن !! این دیوار دیگر هیچوقت دیوار قبلی نخواهد بود

پسرم وقتی تو در حال عصبانیت چیزی را می گوئی مانند میخی است که بر دیوار دل طرف مقابل می کوبی. تو می توانی چاقوئی را به شخصی بزنی و آن را درآوری، مهم نیست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهی گفت معذرت می خواهم که آن کار را کرده ام، زخم چاقو کماکان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند. یک زخم فیزکی به همان بدی یک زخم شفاهی است.

دوست ها واقعاً جواهر های کمیابی هستند ، آنها می توانند تو را بخندانند و تو را تشویق به دستیابی به موفقیت نمایند. آنها گوش جان به تو می سپارند و انتظار احترام متقابل دارند و آنها همیشه مایل هستند قلبشان را به روی ما بگشایند»

به دوستانتان نشان دهید چقدر برای آنها ارزش قائل هستید.

این مارمولک ها (7)

یک مورچه در پی جمع کردن دانه های جو از راهی می گذشت و نزدیک کندوی عسل رسید. از بوی عسل دهانش آب افتاد ولی کندو بر بالای سنگی قرار داشت و هر چه سعی کرد از دیواره سنگی بالا رود و به کندو برسد نشد. دست و پایش لیز می خورد و می افتاد.
هوس عسل او را به صدا درآورد و فریاد زد:«ای مردم، من عسل می خواهم، اگر یک جوانمرد پیدا شود و مرا به کندوی عسل برساند یک «جور» به او پاداش می دهم.»
یک مورچه بالدار در هوا پرواز می کرد. صدای مورچه را شنید و به او گفت:«نبادا بروی ها... کندو خیلی خطر دارد!»

مورچه گفت:«بی خیالش باش، من می دانم که چه باید کرد.»
بالدار گفت:«آنجا نیش زنبور است.»
مورچه گفت:«من از زنبور نمی ترسم، من عسل می خواهم.»
بالدار گفت:«عسل چسبناک است، دست و پایت گیر می کند.»
مورچه گفت:«اگر دست و پاگیر می کرد هیچ کس عسل نمی خورد.»
بالدار گفت:«خودت می دانی، ولی بیا و از من بشنو و از این هوس دست بردار، من بالدارم، سالدارم و تجربه دارم، به کندو رفتن برایت گران تمام می شود و ممکن است خودت را به دردسر بیندازی.»
مورچه گفت:«اگر می توانی مزدت را بگیر و مرا برسان، اگر هم نمی توانی جوش زیادی نزن. من بزرگتر لازم ندارم و از کسی که نصیحت می کند خوشم نمی آید.»
بالدار گفت:«ممکن است کسی پیدا شود و ترا برساند ولی من صلاح نمی دانم و در کاری که عاقبتش خوب نیست کمک نمی کنم.»
مورچه گفت:«پس بیهوده خودت را خسته نکن. من امروز به هر قیمتی شده به کندو خواهم رفت.»
بالدار رفت و مورچه دوباره داد کشید:«یک جوانمرد می خواهم که مرا به کندو برساند و یک جو پاداش بگیرد.»
مگسی سر رسید و گفت:«بیچاره مورچه، عسل می خواهی و حق داری، من تو را به آرزویت می رسانم.»
مورچه گفت:«بارک الله، خدا عمرت بدهد. تو را می گویند «حیوان خیرخواه!»
مگس مورچه را از زمین بلند کرد و او را دم کندو گذاشت و رفت.
مورچه خیلی خوشحال شد و گفت:«به به، چه سعادتی، چه کندویی، چه بویی، چه عسلی، چه مزه یی، خوشبختی از این بالاتر نمی شود، چقدر مورچه ها بدبختند که جو و گندم جمع می کنند و هیچ وقت به کندوی عسل نمی آیند.»
مورچه قدری از اینجا و آنجا عسل را چشید و هی پیش رفت تا رسید به میان حوضچه عسل، و یک وقت دید که دست و پایش به عسل چسبیده و دیگر نمی تواند از جایش حرکت کند.

مور را چون با عسل افتاد کار
  ------- دست و پایش در عسل شد استوار

از تپیدن سست شد پیوند او
  ----------دست و پا زد، سخت تر شد بند او

هرچه برای نجات خود کوشش کرد نتیجه نداشت. آن وقت فریاد زد:«عجب گیری افتادم، بدبختی از این بدتر نمی شود، ای مردم، مرا نجات بدهید. اگر یک جوانمرد پیدا شود و مرا از این کندو بیرون ببرد دو جو به او پاداش می دهم.»

گر جوی دادم دو جو اکنون دهم
  -------- تا از این درماندگی بیرون جهم

مورچه بالدار از سفر برمی گشت، دلش به حال او سوخت و او را نجات داد و گفت: «نمی خواهم تو را سرزنش کنم اما هوسهای زیادی مایه گرفتاری است. این بار بختت بلند بود که من سر رسیدم ولی بعد از این مواظب باش پیش از گرفتاری نصیحت گوش کنی و از مگس کمک نگیری. مگس همدرد مورچه نیست و نمی تواند دوست خیرخواه او باشد.»


این مارمولک ها (6)



درسی بیاد ماندنی از دونده ای که آخر شد
در سال 1968 مسابقات المپیک در شهر مکزیکوسیتی برگزار شد. در آن سال مسابقه دوی ماراتن یکی از شگفت انگیز ترین مسابقات دو در جهان بود. دوی ماراتن در تمام المپیک ها مورد توجه همگان است و مدال طلایش گل سرسبد مدال های المپیک. این مسابقه به طور مستقیم در هر 5 قاره جهان پخش می شود. 

  

 

کیلومتر آخر مسابقه بود دوندگان رقابت حساس و نزدیکی با هم داشتند، نفس های آنها به شماره افتاده بود، زیرا آنها 42 کیلومترو 195 متر مسافت را دویده بودند. دوندگان همچنان با گامهای بلند و منظم پیش میرفتند. چقدر این استقامت زیبا بود. هر بیننده ای دلش می خواست که این اندازه استقامت وتوان داشته باشد. دوندگان، قسمت آخر جاده را طی کردند و یکی پس از دیگری وارد استادیوم شدند.استادیوم مملو از تماشاچی بود و جمعیت با وارد شدن دوندگان، شروع به تشویق کردند.

رقابت نفس گیر شده بود و دونده شماره ... چند قدمی جلوتر از بقیه بود. دونده ها تلاش میکردند تا زودتر به خط پایان برسند و بالاخره دونده شماره ... نوار خط پایان را پاره کرد. استادیوم سراپا تشویق شد. فلاش دوربین های خبرنگاران لحظه ای امان نمی داد و دونده های بعدی یکی یکی از خط پایان گذشتند و بعضی هاشان بلافاصله بعد از عبور از خط پایان چند قدم جلوتر از شدت خستگی روی زمین ولو شدند. اسامی و زمان های به دست آمده نفرات برتر از بلندگوها اعلام شد. نفر اول با زمان دو ساعت و ... در همین حال دوندگان دیگر از راه رسیدند و از خط پایان گذشتند. در طول مسابقه دوربین ها بارها نفراتی را نشان داد که دویدند، از ادامه مسابقه منصرف شدند و از مسیر مسابقه بیرون آمدند. به نظر می رسید که آخرین نفر هم از خط پایان رد شده است. داوران و مسوولین برگزاری می روند تا علائم مربوط به مسابقه ماراتن و خط پایان را جمع آوری کنند جمعیت هم آرام آرام استادیوم را ترک میکنند. اما...

بلند گوی استادیوم به داوران اعلام میکند که خط پایان را ترک نکنند گزارش رسیده که هنوز یک دونده دیگر باقی مانده. همه سر جای خود برمی گردند و انتظار رسیدن نفر آخر را می کشند. دوربین های مستقر در طول جاده تصویر او را به استادیوم مخابره میکنند. از روی شماره پیراهن او اسم او را می یابند "جان استفن آکواری" است دونده سیاه پوست اهل تانزانیا، که ظاهرا برایش مشکلی پیش آمده، لنگ میزد و پایش بانداژ شده بود.
  

 

20 کیلومتر تا خط پایان فاصله داشت و احتمال این که از ادامه مسیر منصرف شود زیاد بود. نفس نفس می زد احساس درد در چهره اش نمایان بود لنگ لنگان و آرام می آمد ولی دست بردار نبود. چند لحظه مکث کرد و دوباره راه افتاد. چند نفر دور او را می گیرند تا از ادامه مسابقه منصرفش کنند ولی او با دست آنها را کنار می زند و به راه خود ادامه می دهد. داوران طبق مقررات حق ندارند قبل از عبور نفر آخر از خط پایان محل مسابقه را ترک کنند. جمعیت هم همان طور منتظر است و محل مسابقه را با وجود اعلام نتایج ترک نمی کند. جان هنوز مسیر مسابقه را ترک نکرده و با جدیت مسیر را ادامه می دهد. خبرنگاران بخش های مختلف وارد استادیوم شده اند و جمعیت هم به جای اینکه کم شود زیادتر می شود! جان استفن با دست های گره کرده و دندان های به هم فشرده و لنگ لنگان، اما استوار، همچنان به حرکت خود به سوی خط پایان ادامه می دهد او هنوز چند کیلومتری با خط پایان فاصله دارد آیا او می تواند مسیر را به پایان برساند؟ خورشید در مکزیکوسیتی غروب می کند و هوا رو به تاریکی می رود.
 
بعد از گذشت مدتی طولانی، آخرین شرکت کننده دوی ماراتن به استادیوم نزدیک می شود، با ورود او به استادیوم جمعیت از جا برمی خیزد چند نفر در گوشه ای از استادیوم شروع به تشویق می کنند و بعد انگار از آن نقطه موجی از کف زدن حرکت می کند و تمام استادیوم را فرا می گیرد نمی دانید چه غوغایی برپا می شود!

 

 40 یا 50 متربیشترتا خط پایان نمانده اونفس زنان می ایستد وخم می شود و دستش را روی ساق پاهایش می گذارد، پلک هایش را فشار می دهد نفس می گیرد و دوباره با سرعت بیشتری شروع به حرکت می کند. شدت کف زدن جمعیت لحظه به لحظه بیشتر می شود خبرنگاران درخط پایان تجمع کرده اند وقتی نفرات اول ازخط پایان گذشتند استادیوم اینقدر شور وهیجان نداشت. نزدیک و نزدیکترمیشود وازخط پایان میگذرد. خبرنگاران، بسوی او هجوم میبرند نور پی در پی فلاش ها استادیوم را روشن کرده است انگار نه انگار که دیگر شب شده بود. مربیان حوله ای بر دوشش می اندازند او که دیگر توان ایستادن ندارد، می افتد.

آن شب مکزیکوسیتی و شاید تمام جهان از شوق حماسه جان، تا صبح نخوابید. جهانیان از او درس بزرگی آموختند و آن اصالت حرکت، مستقل از نتیجه بود. او یک لحظه به این فکر نکرد که نفر آخر است. به این فکر نکرد که برای پیشگیری از تحمل نگاه تحقیرآمیز دیگران به خاطر آخر بودن میدان را خالی کند. او تصمیم گرفته بود که این مسیر را طی کند، اصالت تصمیم او و استقامتش در اجرای تصمیمش باعث شد تا جهانیان به ارزش جدیدی توجه کنند ارزشی که احترامی تحسین برانگیز به دنبال داشت. فردای مسابقه مشخص شد که جان ازهمان شروع مسابقه به زمین خورده و به شدت آسیب دیده است.


او در پاسخگویی به سوال خبرنگاری که پرسیده بود، چرا با آن وضع و در حالی که نفر آخر بودید از ادامه مسابقه منصرف نشدید؟ ابتدا فقط گفت: برای شما قابل درک نیست! و بعد در برابر اصرار خبرنگار ادامه داد:مردم کشورم مرا 5000 مایل تا مکزیکوسیتی نفرستاده اند که فقط مسابقه را شروع کنم، مرا فرستاده اند که آن را به پایان برسانم.

 

داستان "جان استفن آکواری" از آن پس در میان تمام ورزشکاران سینه به سینه نقل شد.

حالا "آیا یادتان هست که نفر اول برنده مدال طلای همان مسابقه چه کسی بود؟"

یک اراده قوی بر همه چیز حتی بر زمان غالب می آید.